"شکوایه "شعری از سید علی رضا موسوی

فریاد که از مأمن ما،امن و وفا رفت

بیداد وفا هیچ ،همه لطف و صفا رفت

از گردش دوران نکنم هیچ گلایه

با کینه و بی مهری از این محفل ما رفت

شور و هیجان نیست،به کانون دل ما

دل پر زشقاوت شده و نور خدا رفت

برعمر گران مایه خورم،حسرت و افسوس

این آه دل ماست که بر باد هوا رفت

آخر به کجا رو بنمایم ، خدا را

ایام خوش ما همه بر باد فنا رفت

مردیم زبی مهری این مردم نا اهل

افسوس طبیب, همه ی درد و دوا رفت

زاغیار همی شکوه نمودیم به دوران

صد داد که از دوست چه ها بر سر ما رفت

شعر از سید علی رضا موسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد