"غردوفه"
مجید جعفری زاده دشت بزرگ
شاید باور نکنید که روزانه چقدر امواج ناخواسته از ذهن ما عبور می کنند! آن وقت خسته می شویم که نمیدانیم از کجاست و برای چیست!
در گیری فرسایشی در جبهه ی دیدگان! بی اختیار بودن عمل شنیدن، امواج رادیویی در فضا و...
روح را آزرده و موجب پرداختن تاوانی می کند که فرار از آن غیر ممکن است.
داس نکشیده انگار از درو برگشته ای! نمیخواهم منفی گرایی کنم اما واقعیتی است که قابل انکار نیست.
از فرهنگ شهر شوشتر قرار بود تا عقیلی، روستای دشت بزرگ سری بزنم! بیست دقیقه تا مقام صاحب برای مسافت هفت کیلومتر و پانزده دقیقه برای مسافت هیجده کیلومتر!
بارها آرزو کرده ام که ای کاش پل شیخ شوشتری ساخته و این مسیر به بین الحرمین وصل می شد تا بار ترافیکی شهر برداشته و مردم نفس راحتی می کشیدند!
چرا که رانندگی درون شهری شهر شوشتر از حوصله خارج است!
بگذریم.
صبح که میخواستم داخل حیاط استارت بزنم صدای بلندگو مراسم فاتحه خوانی مسجد محل در اول روز آدم را از دنیا سیر می کند! با خودم میگویم اطرافیان خدا بیامرز، نمیدانند که چقدر در روحیه ی مردم تاثیر گذار و موجب افسردگی مردم می شوند. یکی نیست بگوید چرا؟
دود زباله های شهر، اول صبح قلیونی است که چاق می شود و مردم بالاجبار باید پک بزنند!
بالاخره استارت زدم و حرکت کردم. مانده بودم کدام مسیر را بعد از پل شهید کجباف انتخاب کنم.
روی پل که تابلوی سرعت 50 زده است برای بعضی از راننده ها، جاده ای شبیه اتوبان قم-تهران است!!
وقتی یادم آمد مسیر خیابان شریعتی با ترافیک و مغازه های عمده فروشی با کامیونها و ماشینهای بابری، پارک تاکسیهای بیکار، انبوه موتور سیکلتها که بیشتر آنها از سمت شاگرد سبقت می گیرند و ...
باعث شد که مسیر چهار راه را انتخاب کنم! از فلکه بالای زیر گذر باید سمت راستت را با دقت زیر نظر داشته باشید تا آینه ی سمت شاگردت کنده نشود!
قبل از رسیدن به چهار راه و چراغ راهنما و تحملی چند که در تمام شهرها طبیعی است، راننده های یک شهرک سر چهار راه تازه میخواهند دور بزنند تا مسافران خود را که ایستگاه آنها همان جاست سوار کنند. آنجا چیزی شبیه به یک منطقه ی عشایری است.
چراغ سبز می شود و شما 20 ثانیه فرصت دارید تا عبور کنید، اما از شانس من عبور عابرین شروع می شود! بوق ممتد راننده کم طاقت ماشین پشت سری، آدم را کلافه می کند!
متاسفانه رانندگان ما بوق بیشتر از راهنما می زنند! همه عجله دارند. دلم میخواهد دستک راهنمای بعضی از ماشینها را از بیخ بیرون بکشم! آخر چه به درد آنها میخورد. اکثر راننده ها عادت نکرده اند به زدن چراغ راهنما و این ارزش هنوز درونی نشده است!
بعد از گذشتن از چهار راه امام، دوباره باز مشکل عابرین و اضافه بر این صف تاکسیها و رانندگان آنها که روی جدول وسط می نشینند و یا کنار درب باز شده ی ماشین خود ایستاده و خیابان را تنگ می کنند.
عبور مردم بازار که اتفاقا ورود بازار سبزی و... همانجاست و جدول بلندی که مردم باید از روی آن رد شوند. اینها همه" غردوفه" ای ایجاد می کنند که مغز آدم سوت می کشد!
خلاصه بگذریم، رسیدیم به چراغ راهنمای بعدی، سه راه عبدالله بانو.
یک مرتبه آمدند خیابانی با هزار مکافات باز کنند تا قدری خیابان اصلی شهر نفسی بکشد! چهل پیچ و خم و " سکنجری" تو روی شما هست تا برسیم به سه راه خیابان آبشارها.
عبور عابرین، سبزی فروشی و ماشینهای پارک شده، و دیوار "نشمین" و جدید سنگی وسط خیابان آبشار هر راننده ای را قفل می کند!
توی خیابان آبشار یک موتوری در حالی که با موبایل صحبت می کرد و وسط خیابان را هم گرفته بود حالگیر ما بود تا فلکه ی 15 خرداد. تازه باید حواست به موتور سیکلتهایی هم که طلبکارانه و رامست می آیند، باشد!
بالاخره نوبت به جاده صاحب الزمان می رسد. سه راهی همیشه خیس و تلیس سید محمدگلابی و مسیر صاحب.
مسیری که انبوه آهنگران و تعمیرکاران و هر چه سر و صداست در آن گنجانده شده است.
رسیدیم به مقام صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه.
از سید محمد گلابی تا بهشت رضا سه محله ی بزرگ خاموشان است.
انبوه ماشینها، ترافیک، گلفروشان، بوی عود و حلوا و صدای خوانندگان با کوکهای مختلف و صداهای باس و باریتون، بغض آدمهای دلسنگ را هم می ترکاند.
سرتان را درد نیاورم بالاخره وارد جاده ی عقیلی شده ام اما باز هم از شانس بد من ماشین حمل زباله و یک چراغی شهرداری جلوی من است!
دود غلیظ بو دار زباله های شهر در این جاده کم از مه صبحگاهی نیست.
جاده ی باریک پر از چاله چوله و بعضی رانندگان ناشی با تابلوهها و گاردیلهای دزدیده شده، هم درد دیگری است که باید اضافه کرد.
آیا شهرهای دیگر غیر از این است؟
بالاخره به روستا رسیدیم.
گرده ی جاخرمن برفی کم است برای "بافه های" دغدغه! و آنگاه تنفسی دیگر.
پایان . تیر 400
غردوفه: سر و صدا و شلوغکاری
سکنجری: سه نبش
نشمین: قشنگ، زیبا
بافه : دسته گندم
"هلف"
مجید جعفری زاده دشت بزرگ
در هر کاری و هر کجا دستمان گیر بود نسبت به فرمان بزرگترها خصوصا خانواده، ویژه پدر و مادر اطاعت امر می کردیم. این را میگفتند به "هلف" بودن!
اغراق نیست، قریب به اتفاق اینطور بود و اینطور تربیت شده بودیم.
خانواده یا جوان امروز را نمیخواهم مورد اتهام قرار دهم! من جامعه شناس نیستم اما در میان جامعه زندگی میکنم.
پدر و مادرهای امروز اکثرا بچه های به " هلف" دیروز هستند. آن روز فرمانبردار و حتی بچه ی کار بودند. آیا امروز به استراحت نشسته اند و یا امروز هم به " هلف" بودنشان را برای بچه ها ادامه می دهند؟ اگر چنین است باید بگوییم اینها فدائیانی بوده اند که طی چند دهه قربانی اخلاقی شده اند که به عوامل بسیار و مختلف، در بستر جامعه تغییر و شکل دیگری بخود گرفته است!
جامعه شناسان با یک بحث آسیب شناسی میتوانند بنویسند و بگویند و راه حل ارائه کنند.
اما تا حدودی مردم هم از علوم مختلف روانشناسی، جامعه شناسی و ....بر اساس تجربه، حتی تحصیل و مطالعه به دست آورده اند و در تربیت هر چه بهتر اطرافیان استفاده می کنند.
همه ی ما در تربیت فرزندان کوتاهی نکرده ایم و برای فراهم آوردن امکانات رفاهی، تحصیلی و حتی شروع زندگی مستقل آنها و بعد از آن کوتاهی نکرده ایم و نمیکنیم.
آیا این کار درست است؟
معنی سختی کار، جیب خالی گرسنگی، گرما، سرما، کمبودها، بایدها، نبایدها و....زندگی را کجا باید تجربه کنند؟
یا نظر شما این است که اصلا چرا این مشکلات باید وجود داشته باشد؟
آیا بچه ها نباید مفهوم کسر را بفهمند تا در زندگی آینده و احتمال پیش آمدن کسری در زندگی به شکستی بزرگ فکر نکنند و یا ناامید نشوند!!؟
این مسائل مال طبقه ی شمال نیست!! آنها تافته جدا بافته و از خلیج و برکه به هر دلیل به دریا راه یافته اند!
هر چند که هر طبقه ای مشکل خاص خود را دارد.
من از طبقه ی جنوب صحبت میکنم! از فصل گرما، از زبان سنگ زیرین آسیاب قصه می نویسم!
حکایتم حکایت عرقی که از پیشانی جاری می شود که هیچ "بورگی" جلودارش نیست! عرق تا چشمانت را نسوزاند ول کن معامله نیست!
از این معادله ی چند مجهولی چند دهه ی گذشته برای ما هنوز نه ایکسی به دست آمده است و نه ایگرگی!!
ماییم و حکایت فرزندان جوانی بر روی دست که هنوز حکایت " هلفمان" تمام نشده است.
نمیدانم کلاس چاپلوسی را کدام بوقلمون باز کرده است تا ما نیز به مصلحت بیاموزیم!
لااقل آدرس هاکوپیان را بگیریم بلکه کت و شلوارش برایمان کاری کرد!!!
وقتی برای جوانی از سختیهای زندگی گذشته ی نه چندان دوری
صحبت میکردم، گفت: شما فکر می کنید ما با وجود این امکانات امروزی که بعضا خیلی ها هم محرومند، بی خیالیم و یا دل خوشی داریم؟ شما شرایط اشتغال و جذب بهتری داشتین و ... .
من هیچ چیز نمیخوام فقط کار!!
من هم در جواب گفتم، کار هست و باید از زیر سنگ پیدا کنی و دست از تلاش بر نداری.
اما او گفت: حالا جدای از وجود رابطه ها و باندبازیها و نبود کار رسمی، دست به هر کاری در بازار هم بزنم با وجود اشباح شرایط موجود آن کار، نتیجه بخش نبوده است و... .
شاید این موضوعی باشد که جامعه ی حال کنونی که کم از برده برداری و یا ارباب رعیتی نیست، درگیر آن است و هر کس به نوعی بنا به شرایطش دنبال چاره جویی است.
بماند اینکه عده ای واقعا نمیخواهند زحمت بکشند و به هلف باشند.
البته نمیدانم دولتها باید به هلف مردم باشند یا مردم به هلف آنها؟!
و این حکایت نه در این نوشتار بلکه کتابی هم گنجایش آن را ندارد. از طرفی کار ما هم سیاسیگری نیست! آنچه هست بخدا سپردن است و کرام الکاتبین.
آنچه هست امیدی است که همواره باید در سایه ی لطف خداوند در دلها کاشت. "لیس للانسان الا ما سعی" خداوند روزی دهنده، هیچگاه از آفریده های خود غافل نیست و خدا تلاشگران را دوست دارد. همه ی ما باید در وهله ی اول به هلف خدا باشیم.
به ریسمان الهی چنگ زنیم و به طبع آن، پدر و مادر و پس از آن مشورت با صاحبان تجربه و اندیشه بتوانیم ضمن بهره برداری از تواناییها و استعداد خود، به زندگی شخصی سرو سامان بدهیم و در نهایت یاری رسان جامعه ی خود باشیم.
تیر ماه 1400
هلف: به فرمان بودن. فرمانبردار
بورگ: ابرو
کانال خبری دشت بزرگ پیامک 30002515700700
غروب مقملی
مجید جعفری زاده دشت بزرگ
نه ما ماندیم نه راه بیشه و باغ
نه کتری استکانی چایی داغ
الهی من نبینم چشم نمناک
به بامت بلبلی نه لانه ی زاغ
سایه سار درختان کنار هنوز عرق از رهگذران می ستاند! با اندک نگاهی می توان چم بیدی، دار جزیره و باغبانان را تصور کرد!
اما مقملی هم جایش را عوض کرد!
و این گذر زمان است! آبها پیوسته مسیر عوض می کنند و ما آدمها سالهای زیادی شاهد این بوده ایم!
پیر "باوامد" نیز جامه ی نو پوشید!
چند کنار تنومند در کنار کنار صلواتی پایدار شده اند!
این یعنی ما هم باید در جهت پویایی و شکوفایی حرکت کنیم!
چشمان پر از طمع به زاویه های مهجور دیار دوخته و در سیاهی شب در کمین پلکهای ما نشسته اند تا دست در جاجیم ما ببرند!
شایستگی نسل نو هشیاری می طلبد تا در ضمن تحصیل، پیشرفت زندگی و بهره گیری از جغرافیای سکونت خود، نیم گاهی به خانه ی باستانی و املاک به ارث رسیده که همانا محصول گرده ی شلاق خورده از بیداد زمان است، داشته باشد!
شاهدی که در میدان نبرد رقصید درسش این بود که نگذاشت یک وجب به دست بیگانه برسد و اکنون راهش این است که پیش روی ما باشد!
غروب "مقلمی" دلگیر است و آفتاب در پشت بیشه خواهد نشست! تا ورقی دیگر بر تاریخ بزند!
اما فروغ ماه تاریکی را همانند جهابینی فلسفی نیمه روشن میکند تا افق از چشمانمان نیافتد!
آنگاه که "زل" روز از پشت تیس تلغر مژده ی گیسوان طلایی خورشید عالمتاب را به دشت عقیلی بدهد دوباره گنبد " مقملی" آفتابگیر و صبحی دیگر آغاز می شود!
شاید یک شب را در آنجا خوابیده باشید! انصافا در سپیده دم تمام پرندگان به صدا در می آیند! و نعمه سرایی می کنند! یعنی برای پرواز باید اول صبح بلند شد و خواند:
بنام پروردگار یکتا!
یادم هست راه خاکی اول صبح پر از جای گیوه بود! مهر تایر "یاسا" در بعضی از قسمتهای جا گیوه ها بر روی خاک نرم راه مقملی حک می شد!
شوخی بردار نبود بار " شل" و یا مشک آب از مقملی تا " مال" آوردن!
"توکه چیر" کردن مشک بر روی خاکهای راه گرم " چم بیدی" رد خون دلی بود که نشان می داد مردانی نیز در پایین دست با بیل به جنگ خاک رفته اند تا از میان آن همه خاربوته ها حاصلی روانه ی بازار کنند!
دستان پینه بسته ای که " غریوه"
را با تیشه فرهادوار به عشق زندگی از سطح آفتاب سوخته کوه می کند تا سقف خانه ات باشد!
دستان زمخت و ترک برداشته از زحمت روزگار پیاله ای پر از نمک بر سینه ی تپه ها قالب می زد تا نمک را به روی سفره ات بگذارد.
و صدها واحد عرق دیگر بر پیشانی!
و اما تو!
و اما تو!
بر پشت میزت نشستی و نقشه هاشور زدی! تا جواب آن دستانی که سقف بر بالای سر تو و نمک بر سفره ات گذاشت، اینگونه به دور از چشمان مظلوم و دستان بی نوا بدهی و روزگاری تلخ به یادگار بگذاری؟!
"الم نجعل له عینین"؟
در بلندای قلپلپها، تلخی " چوزر" تلخاب ملاحاتم و برگهای بید و "هلپ" گزهای "زیرکمر" و خارشتر چم "زیر میل" خدایی نهفته است
که حافظ به زبان عشق سراییده است:
(به می عمارت دل کن کاین جهان خراب** بر سر آن است که از خاک ما بسازد خشت)
اگر قرار بر بفهم باشد همین یک بیت هم کافی است! اگر نه شب روز بر من سرود گاتها بخوانید یا سوره ی حمد، بی فایده است! شانه هایم را تکان ندهید!
افهمی در کار نیست!! اگر فهم زبان سوسن نداشته ام!
وقتی که مرد روستایی خربزه ای بر در خانه ی شیخ شوشتری برده بود! شیخ امتناع کرد. اول اینکه چرا خود نخورده برای من آورده ای! دوم اینکه از کدام زمین بدست آورده ای!؟
ما کجای جاده ی پرهیزگاری قرار گرفته ایم؟! یا بقول حافظ خوش خوی: صلاح کار کجا و من خراب کجا ** ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
هوشیاران عالم، صرافان عالم معنی و سالکان طریقت نیک دریافته اند و رفته اند. آنگونه که جای پای آنها بر روی خاک مسیر عشق به جای مانده است!
من در مقام نصیحت نیستم بلکه خود محتاجم.
درون نوردی انسان کاری است بس پیچیده و حیرت آور که قلمهای زیادی در قرون متمادی جوهر تمام کردند و بر سنگ، پوست، چوب و کاغذ نوشتند و حنجره ها از هر کران آواز سر دادند و حکایت همچنان باقی است!
پایان
تیر ماه 1400
0916 322 8397
مقملی: مقام علی. اسم مکان
غریوه: گچ پخته شده از نور آفتاب بر سطح کوه گچ
هلپ: گرما
زل: ستاره
شل: کیسه ی تور مخصوص غله
توکه چیر: چکه
قلپلپ: استبرق
چوزر: اسم محلی یک گیاه تلخ
کانال خبری دشت بزرگ
پیامک ۳۰۰۰۲۵۱۵۷۰۰۷۰۰
"١٤تیرماه روز دهیاری مبارک باد"
دهیاران دشت بزرگی که خدمات زیادی را برای آبادی روستای خود انجام داده اند.
سید موسی سادات تلغری دهیار دشت بزرگ
سید محمد رضا موسوی پور دهیار دشت بزرگ
غلامرضا اسکندری دهیار دشت بزرگ
سید مجید موسوی دهیار فعلی دشت بزرگ
علی دشت بزرگ دهیار فعلی ام الطمیر
نامگذاری چهاردهم تیرماه به عنوان روز دهیاری اقدامی ارزشمند و فرصتی مغتنم برای تجلیل از فعالیتهای خاضعانه و خالصانه خادمین روستایی به شمار می رود، بدینوسیله از دهیار محترم روستای ام الطمیر برادر عزیز، مؤمن، انقلابی، دلسوز، و متعهد جناب آقای علی دشت بزرگ
که زحمات و تلاشهای بی وقفه ای جهت عمران و آبادانی روستا کشیده اند صمیمانه تشکر و و تقدیر می نماییم و از خداوند منان برای ایشان عزت و سربلندی توام با موفقیت مسئلت می نماییم و انشاءالله دعای خیرساکنین روستا بدرقه ادامه راهشان باشد.
نتایج انتخابات ششمین دوره شورای اسلامی دشت بزرگ :
آقای فرامرز امیری پور ۲۳۴ رای
آقای رضا امین نژاد ۲۲۷رای
آقای مهدی اسکندری ۲۱۲ رای
آقای سید محمود سادات تلغری ۲۰۴ رای
آقای سید موسی سادات تلغری ۱۸۰ رای
آقای محمد سهیلی ۱۶۴ رای
ضمن عرض تبریک ، آرزوی موفقیت برای عزیزان داریم.
کانال خبری دشت بزرگ
پیامک ۳۰۰۰۲۵۱۵۷۰۰۷۰۰
لیست کاندید های ششمین دوره انتخابات شورای اسلامی طوایف دشت بزرگ در سال ۱۴۰۰
..............
نامزدهای اهواز :
آقای بهنام اسکندری(انصراف)
خانم فرخنده اکبر زاده دشت بزرگ کد ۱۱۹۶
آقای حسین چهارلنگ (انصراف)
خانم خدیجه دشت بزرگ کد ۱۶۵۶
آقای کاظم دشت بزرگی کد ۱۶۵۸
آقای مرتضی دشت بزرگ کد ۱۶۵۷
آقای سید حسین سادات تلغری کد ۱۷۵۶
آقای اسماعیل شبرنگی کد ۱۸۶۱
آقای حیدر قطب الدین کد ۲۱۹۹
آقای نوید کریمیان کد ۲۲۶۸
نامزد های روستای دشت بزرگ :
آقای میرزامهدی اسکندری
آقای رضا امین نژاد
آقای فرامرز امیری پور
آقای محمد سهیلی
آقای سید محمد تلغری
آقای سید محمود سادات تلغری
آقای سید موسی سادات تلغری
نامزد ام الطمیر :
آقای رضا دشت بزرگی
نامزد شیبان :
آقای میرزاحسین دشت بزرگ
کانال خبری دشت بزرگ
پیامک ۳۰۰۰۲۵۱۵۷۰۰۷۰۰