هلف

 "هلف"
مجید جعفری زاده دشت بزرگ
در هر کاری و هر کجا دستمان گیر بود نسبت به فرمان بزرگترها خصوصا خانواده، ویژه پدر و مادر اطاعت امر می کردیم. این را میگفتند به "هلف" بودن!
اغراق نیست، قریب به اتفاق اینطور بود و اینطور تربیت شده بودیم.
خانواده یا جوان امروز را نمیخواهم مورد اتهام قرار دهم! من جامعه شناس نیستم اما در میان جامعه زندگی میکنم.
پدر و مادرهای امروز اکثرا  بچه های به " هلف"  دیروز هستند. آن روز فرمانبردار و حتی بچه ی کار بودند. آیا امروز به استراحت نشسته اند و یا امروز هم به " هلف" بودنشان را برای بچه ها ادامه می دهند؟ اگر چنین است باید بگوییم اینها فدائیانی بوده اند که طی چند دهه قربانی اخلاقی شده اند که به عوامل بسیار و مختلف، در بستر جامعه تغییر و شکل دیگری بخود گرفته است!
جامعه شناسان با یک بحث آسیب شناسی میتوانند بنویسند و بگویند و راه حل ارائه کنند.
اما تا حدودی مردم هم از علوم مختلف روانشناسی، جامعه شناسی و ....بر اساس تجربه، حتی تحصیل و مطالعه به دست آورده اند و در تربیت هر چه بهتر اطرافیان استفاده می کنند.
همه ی ما در تربیت فرزندان کوتاهی نکرده ایم و برای فراهم آوردن امکانات رفاهی، تحصیلی و حتی شروع زندگی مستقل آنها و بعد از آن کوتاهی نکرده ایم و نمیکنیم.
آیا این کار درست است؟
معنی سختی کار، جیب خالی گرسنگی، گرما، سرما، کمبودها، بایدها، نبایدها و....زندگی را کجا باید تجربه کنند؟
یا نظر شما این است که اصلا چرا این مشکلات باید وجود داشته باشد؟
آیا بچه ها نباید مفهوم کسر را بفهمند تا در زندگی آینده و احتمال پیش آمدن کسری در زندگی به شکستی بزرگ فکر نکنند و یا ناامید نشوند!!؟
این مسائل مال طبقه ی شمال نیست!! آنها تافته جدا بافته و از خلیج و برکه به هر دلیل به دریا راه یافته اند!
هر چند که هر طبقه ای مشکل خاص خود را دارد.
من از طبقه ی جنوب صحبت میکنم! از فصل گرما، از زبان سنگ زیرین آسیاب قصه می نویسم!
حکایتم حکایت عرقی که از پیشانی جاری می شود که هیچ "بورگی" جلودارش نیست! عرق تا چشمانت را نسوزاند ول کن معامله نیست!
از این معادله ی چند مجهولی چند دهه ی گذشته برای ما هنوز نه ایکسی به دست آمده است و نه ایگرگی!!
ماییم و حکایت فرزندان جوانی بر روی دست که هنوز حکایت " هلفمان" تمام نشده است.
نمیدانم کلاس چاپلوسی را کدام بوقلمون باز کرده است تا ما نیز به مصلحت بیاموزیم!
لااقل آدرس هاکوپیان را بگیریم بلکه کت و شلوارش برایمان کاری کرد!!!
وقتی برای جوانی از سختیهای زندگی گذشته ی نه چندان دوری
صحبت میکردم، گفت: شما فکر می کنید ما با وجود این امکانات امروزی که بعضا خیلی ها هم محرومند، بی خیالیم و یا دل خوشی داریم؟ شما شرایط اشتغال و جذب بهتری داشتین و ... .
من هیچ چیز نمیخوام  فقط کار!!
من هم در جواب گفتم، کار هست و باید از زیر سنگ پیدا کنی و دست از تلاش بر نداری.
اما او گفت: حالا جدای از وجود رابطه ها و باندبازیها و نبود کار رسمی، دست به هر کاری در بازار هم بزنم با وجود اشباح شرایط موجود آن کار، نتیجه بخش نبوده است و... .
شاید این موضوعی باشد که جامعه ی حال کنونی که کم از برده برداری و یا ارباب رعیتی نیست، درگیر آن است و هر کس به نوعی بنا به شرایطش دنبال چاره جویی است.
بماند اینکه عده ای واقعا نمیخواهند زحمت بکشند و به هلف باشند.
البته نمیدانم دولتها باید به هلف مردم  باشند یا مردم به هلف آنها؟!
و این حکایت نه در این نوشتار بلکه کتابی هم گنجایش آن را ندارد. از طرفی کار ما هم سیاسیگری نیست!  آنچه هست بخدا سپردن است و کرام الکاتبین.
آنچه هست امیدی است که همواره باید در سایه ی لطف خداوند در دلها کاشت. "لیس للانسان الا ما سعی"  خداوند  روزی دهنده، هیچگاه از آفریده های خود غافل نیست و خدا تلاشگران را دوست دارد. همه ی ما باید در وهله ی اول به  هلف خدا باشیم.
 به ریسمان الهی چنگ زنیم و به طبع آن، پدر و مادر و پس از آن مشورت با صاحبان تجربه و اندیشه بتوانیم ضمن بهره برداری از تواناییها و استعداد خود، به زندگی شخصی سرو سامان بدهیم و در نهایت یاری رسان جامعه ی خود باشیم.
     
        تیر  ماه  1400
هلف: به فرمان بودن. فرمانبردار
بورگ: ابرو

کانال خبری دشت بزرگ پیامک 30002515700700

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد