دو شب و سه روز سینه خیز

دو شب و سه روز سینه خیز

 خاطره مجروحیت برادرم
       عیدی محمد جعفری 

  در عملیات بیت المقدس که منجر به آزاد سازی خرمشهر شد

عملیات بیت المقدس بیسیم چی شهید ضرغامپور فرمانده گردان شهید شرافت شوشتر  بودم ، شب عملیات  بعد از زدن به خط دشمن زیر کالیبر عراقی ها  مجبور شدیم زمین گیر بشویم،  دشمن از این فرصت  استفاده کرد و با تمام تجهیزات ما را زیر آتش گرفت
بچه ها یکی یکی  شهید و مجروح می شدند ، تیر به پایم اصابت کرد و با فاصله 50 متری بچه ها کنار نیزار افتادم ، عراقی ها بعد از مطمئن شدن از تلفات ما از پشت خاکریزبیرون آمدند  وبا تیر خلاصی مجروح ها را شهید می کردند  ،  صحنه ی سنگین و دلخراشی بود ، هر لحظه هم جلوتر می آمدند ، باید فکری می کردم ،  باهر مشقتی بود خودم را توی نیزار کشاندم ، نارنجکی را آماده کردم که اگر پیدایم کردند منفجرش کنم ، سینه خیز خودم را عقب می کشیدم ،
درد و خون و گرما با هم آمیخته شده بود ، دو روز و سه شب در میان نیزار سینه خیز می رفتم  ، بی حال شده بودم ؟ گاهی بیهوش می شدم  ، گاهی می خوابیدم ، در عالم خواب  دیدم نی ها باز  شدند ، علامه شیخ شوشتری را دیدم که با مهربانی سمتم می آید   ،صورتم را بین دستهایش گرفت ، نوازشم کرد و بوسید ، گفت  که زنده می مانم  ،
 خون زیادی از من رفته بود ، زخم پایم عفونت کرده بود ، درد داشتم ، توانم گرفته شده بود ،  عطش زیادی  داشتم ، چاره ای نبود باید هر چه در توان داشتم برای نجاتم انجام می دادم.
رسیدم به جاده اهواز ، خرمشهر،  موتوری با دو سرنشین و لباس نظامی داشت عبور می کرد صدایشان کردم ، ایستادند ، سمتم آمدند  ، عربی صحبت می کردند،  ترسیدم ، بشون گفتم جلوترنیایید و گرنه نارنجک را منفجر می کنم ، با لبخند و با زبان فارسی ولهجه عربی  گفتند ایرانی هستیم و جلوتر می آمدن ، تهدیدشان کردم باز هم جلوتر آمدند،  ناگهان یکی از آنها پرید نارنجک را از دستم گرفت و صورتم را بوسید  ، گفت ایرانی هستیم ، نفر دوم هم  پرید روی موتور و باسرعت رفت  و آمبولانس آورد  ، اول مرا بیمارستان اهواز بردند و بعد بیمارستان مشهد .....
          
 راوی :  محمد زمان جعفری

کانال خبری دشت بزرگ
پیامک ۳۰۰۰۲۵۱۵۷۰۰۷۰۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد