غروب مقملی

غروب مقملی
مجید جعفری زاده دشت بزرگ
نه ما ماندیم نه راه بیشه و باغ
نه کتری استکانی چایی داغ
الهی من نبینم چشم نمناک
به بامت بلبلی نه لانه ی زاغ

سایه سار درختان کنار هنوز عرق از رهگذران می ستاند! با اندک نگاهی می توان چم بیدی،  دار جزیره و باغبانان را تصور کرد!
 
اما مقملی هم جایش را عوض کرد!
و این گذر زمان است! آبها پیوسته مسیر عوض می کنند و ما آدمها سالهای زیادی شاهد این بوده ایم!

پیر "باوامد" نیز جامه ی نو پوشید!
چند کنار تنومند در کنار کنار صلواتی پایدار شده اند!
این یعنی ما هم باید در جهت پویایی و شکوفایی حرکت کنیم!
چشمان پر از طمع به زاویه های مهجور دیار دوخته و در سیاهی شب در کمین پلکهای ما نشسته اند تا دست در جاجیم ما ببرند!
شایستگی نسل نو هشیاری می طلبد تا در ضمن تحصیل، پیشرفت زندگی و بهره گیری از جغرافیای سکونت خود، نیم گاهی به خانه ی باستانی و املاک به ارث رسیده که همانا محصول گرده ی شلاق خورده از بیداد زمان است، داشته باشد!
شاهدی که در میدان نبرد رقصید درسش این بود که نگذاشت یک وجب به دست بیگانه برسد و اکنون راهش این است که پیش روی ما باشد!
غروب "مقلمی" دلگیر است و آفتاب در پشت بیشه خواهد نشست! تا ورقی دیگر بر تاریخ بزند!
اما فروغ ماه تاریکی را همانند جهابینی فلسفی نیمه روشن میکند تا افق از چشمانمان نیافتد!
آنگاه که "زل" روز از پشت تیس تلغر مژده ی گیسوان طلایی خورشید عالمتاب را به دشت عقیلی بدهد دوباره گنبد " مقملی" آفتابگیر و صبحی دیگر آغاز می شود!
شاید یک شب را در آنجا خوابیده باشید! انصافا در سپیده دم تمام پرندگان به صدا در می آیند! و نعمه سرایی می کنند! یعنی برای پرواز باید اول صبح بلند شد و خواند:
  بنام پروردگار یکتا!
یادم هست راه خاکی اول صبح پر از جای گیوه بود!  مهر تایر "یاسا" در بعضی از قسمتهای جا گیوه ها بر روی خاک نرم راه مقملی حک می شد!
شوخی بردار نبود  بار " شل"  و یا مشک آب از مقملی تا " مال" آوردن!
"توکه چیر" کردن مشک بر روی خاکهای راه گرم  " چم بیدی"  رد خون دلی بود که نشان می داد مردانی نیز در پایین دست با بیل به جنگ خاک رفته اند تا از میان آن همه خاربوته ها حاصلی روانه ی بازار کنند!
دستان پینه بسته ای که " غریوه"
را با تیشه فرهادوار به عشق زندگی از سطح آفتاب سوخته کوه می کند تا سقف خانه ات باشد!
دستان زمخت و ترک برداشته از زحمت روزگار پیاله ای پر از نمک بر سینه ی تپه ها  قالب می زد تا نمک را به روی سفره ات بگذارد.
و صدها واحد عرق دیگر بر پیشانی!
و اما  تو!
و اما تو!
بر پشت میزت نشستی و نقشه هاشور زدی! تا جواب آن دستانی که سقف بر بالای سر تو و نمک بر سفره ات گذاشت، اینگونه به دور از چشمان مظلوم و دستان بی نوا بدهی و روزگاری تلخ به یادگار بگذاری؟!
"الم نجعل له عینین"؟
در بلندای قلپلپها،  تلخی " چوزر" تلخاب ملاحاتم و برگهای بید و "هلپ" گزهای "زیرکمر"  و خارشتر چم "زیر میل" خدایی نهفته است
که حافظ به زبان عشق سراییده است:
(به می عمارت دل کن کاین جهان خراب** بر سر آن است که از خاک ما بسازد خشت)
 اگر قرار بر بفهم باشد همین یک بیت هم کافی است! اگر نه شب روز بر من سرود گاتها بخوانید یا سوره ی حمد، بی فایده است! شانه هایم را  تکان ندهید!
افهمی در کار نیست!! اگر فهم زبان سوسن نداشته ام!
وقتی که مرد روستایی خربزه ای بر در خانه ی شیخ شوشتری برده بود! شیخ امتناع کرد. اول اینکه چرا خود نخورده برای من آورده ای! دوم اینکه از کدام زمین بدست آورده ای!؟
ما کجای جاده ی پرهیزگاری قرار گرفته ایم؟! یا بقول حافظ خوش خوی: صلاح کار کجا و من خراب کجا ** ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
هوشیاران عالم، صرافان عالم معنی و سالکان طریقت نیک دریافته اند و رفته اند. آنگونه که جای پای آنها بر روی خاک مسیر عشق به جای مانده است!
من در مقام نصیحت نیستم بلکه خود محتاجم.
درون نوردی انسان کاری است بس پیچیده و حیرت آور که قلمهای زیادی در قرون متمادی جوهر تمام کردند و بر سنگ، پوست، چوب و کاغذ نوشتند و حنجره ها از هر کران آواز سر دادند و حکایت همچنان باقی است!
              پایان
      تیر  ماه 1400
   0916 322 8397

مقملی: مقام علی. اسم مکان
غریوه: گچ پخته شده از نور آفتاب بر سطح کوه گچ
هلپ: گرما
زل: ستاره
شل: کیسه ی تور  مخصوص غله
توکه چیر: چکه
قلپلپ: استبرق
چوزر: اسم محلی یک گیاه تلخ

کانال خبری دشت بزرگ
پیامک ۳۰۰۰۲۵۱۵۷۰۰۷۰۰

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد