ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دل مو هر دم ایره تا ولایت
همو جا که خووه تا بی نهایت
خداوندا دلم هر چند اسیره
سکوتم ایزنه حرف رضایت
مجیدجعفری زاده
بیا تا به هم مهربانی کنیم
زدل تا زبان قهرمانی کنیم
بریزیم برون کینه و ادعا
بکاریم به دل نو نهال صفا
شعر از مجید جعفری زاده
منی ای دل ایخوی په مو نسوزی
دیه مثل قدیم وه مو ننوزی
اگر ایخوی که چینو دنگ دروری
مونه ول کن و رو ته کار بوزی
فریاد که از مأمن ما،امن و وفا رفت
بیداد وفا هیچ ،همه لطف و صفا رفت
از گردش دوران نکنم هیچ گلایه
با کینه و بی مهری از این محفل ما رفت
شور و هیجان نیست،به کانون دل ما
دل پر زشقاوت شده و نور خدا رفت
برعمر گران مایه خورم،حسرت و افسوس
این آه دل ماست که بر باد هوا رفت
آخر به کجا رو بنمایم ، خدا را
ایام خوش ما همه بر باد فنا رفت
مردیم زبی مهری این مردم نا اهل
افسوس طبیب, همه ی درد و دوا رفت
زاغیار همی شکوه نمودیم به دوران
صد داد که از دوست چه ها بر سر ما رفت
رفتی تو از کنار من ای آشنای درد
من ماندم و سکوت و شب آه های سرد
تقویم عمر من همه گردیده برگ برگ
با سالهای بس سیه و فصلهای زرد
دانستم از حریم تو محروم میشوم
وقتی سکوت بود و تو و نغمه های طرد
از آن غروب تنگ تو ای مرد آفتاب
ماندم در این زمانه همسفر سایه های مرد
برگرد و با زلالی چشمان خود بگیر
از قلب پیر و خسته ی من پرده های گرد
رفتی تو از کنار من ای آشنای درد
من ماندم و سکوت و شب آه های سرد
تقویم عمر من همه گردیده برگ – برگ
با سالهای بس سیه و فصلهای زرد
دانستم از حریم تو محروم می شوم
وقتی سکوت بود و تو و نغمه های طرد
از آن غروب تنگ تو ای مرد آفتاب
ماندم در این زمانه همسفر سایه های مرد
برگرد و با زلالی چشمان خود بگیر
از قلب پیر و خسته ی من پرد های گرد