خاطره ای از زبان حاج حیدر قطب الدین

گفت‌وگو با رزمنده جانبازحاج حیدر قطب‌الدین
کربلای4، سکوی پرواز کربلای5
وقتی به معبر رسیدیم. میدان مین بود. دشمن، سیم‌خاردار وحشتناکی کار گذاشته بود، حلقوی و خطی. بچه‌های گردان کربلا و تخریب، معبر را باز کرده بودند و شدیدا درگیر بودند. تو معبر، یکی از غواص‌ها را دیدم که دمر افتاده. غرقِ خون بود. دو سه تا تیرضدهوایی بدنش را داغون کرده بود و دو پایش هم قطع شده بود. تازه شهید شده بود. بلندش کردم. شهید سعید حمیدی‌اصل بود؛ بچه ملاثانی. از گردان ما به گردان کربلا رفت. دانش‌آموز بود. تو معبر و گِل و لای و سیم‌خاردار، واقعا جانانه شهید شده بود. بعدها از غواص‌های گردان کربلا پرسیدم که داستان شهید حمیدی‌اصل چی بود؟ اگر از جلو تیر خورده بود پس چرا دمر افتاده بود؟ یکی از غواص‌ها گفت عراقی‌ها نمی‌دانستند ما زیر پای‌شان هستیم. نیزارها که تکان خورد، شک کردند. ضدهوایی را گرفتند وسط‌مان. سعید چندتا تیر می‌خورد و پاهایش قطع می‌شود. آب توفنده‌ اروند، سرمایِ زمستان، شوریِ آب که روی زخم می‌رود و... این شهید بزرگوار، دهانش را به گِل و لای اروند می‌زند، برای این که از شدت درد، بی‌اختیار داد نزند تا غواص‌های جلوتر لو نروند و بتوانند خط را بشکنند. بسیجی‌های امام خمینی(ره) این‌طور تربیت شده بودند...
با سپاس از جناب محمد قطب الدین منبع: ماهنامه_فکه 164